loading...
کلوپ جوانان بی غم

hasan بازدید : 12 شنبه 18 آذر 1391 نظرات (0)

يكي از ترسهايي ك زمان نوجواني داشتم اين بود ك بشينم با دستگاه فيلم خاث نگا كنم بعد برقا بره
ي بارم همين اتفاق افتاد ;-)

فرستنده : RaMiN :-S

دیروز خیلی حالم گرفته بود دوستمو دیدم، اون بدتر من، باهام درددل کرد یه دوتا مشکل زندگیشو واسم گفت یهویی حالم خوب شد تا الان از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجم

فرستنده : poooooo

سر کلاس آزمایشگاه مبانی بودیم....
استاد یه ساعت در مورد آی سی و سی پی یو توضیح داد...
آخر سر یه دختره که آی کیوش در حد استیو جابزه پرسید:
استاد ببخشید سی پی یو تو کیسه؟؟؟
استاد مات ومبهوت...
منم قهقهه و تو دلم: په نه په!!!!

فرستنده : NItRo.om

ی بار سر کوچه با دوستام بودم ک یکی دیگه از دوستام با ی وانت ک توش ماشین لباسشویی بود اومد ب یکی از بچه ها ک از هممون گنده تر بود گفت بیاد کمک خلاصه این رفیقمون بعد از چند دقیقه اومد پیشمون گفت اینکه تو تبلیغات تلویزیون میگه ماشین لباسشویی ۷ کیلویی خالی بندی این خیلی سنگین بود دیگه شما خودتون حدس بزنید حال مارو همگی مردیم از خنده

فرستنده : wine

یادمه خیلی سال پیشا وقتی که پیش دبستانی که میرفتم مربی از تک تک بچه ها پرسید میخواین در اینده چه شغلی داشته باشین…
یهو یکی از پسرای کلاس با افتخار بلند شد و با صدای رسا و در کمال سادگی داد زد و گفت دزد…….

فرستنده : wine

ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻛﻔﺶ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﻛﻴﻔﻢ
ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﻧﮓ ﺗﻔﺮﻳﺢ ﭘﻮﻝ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻢ ﻣﻴﺪﺍﺩﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻳﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﭙﻮﺷﻦ
ﺷﻢّ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ

فرستنده : ho_boyes

آقا ما یه پسرعمه داریم تو کار فروش و نصب پرده و اینا. یه متر همیشه تو دستشه.
یه روز خونمون جمع شده بودیم بحث مسائل اقتصادی و تورم بود به طور جدی و هرکی یه نظری میداد. این میخواست بگه کفش چقد گرون شده.
برگشته میگه: آقا پارسال یه جف کفش ورزشی 12هزار بود امسال شده متری 30 هزار.
اون کفشا :|
فروشنده کفش:|
ما :)))))))))))
یعنی همه چیو متری میبینه. آخه پسرعمه عزیز ما همه جا که مث اون پروده فروشی شما نیس متری کار کنن

فرستنده : اوستااااد

من هميشه نگران اين بودم كه نكنه سباستين مادرشو پيدا نكنه
هر وقت بل و سباستين مشكلي واسشون پيش مي اومد از ته دل گريه ميكردم
ياد تلويزيون توشيباي سياه سفيد بخير
هر كي خانم رضايي يادشه بكوبه لايكو

فرستنده : biglar

دیروز تربیت بدنی داشتیم، استاد یه مانع 20 سانتی گذاشت گفت یکی یکی از روش بپرین...
من یدفعه گفتم: نه حسن! خطرناکه حسن!!!
دیدم تمام بچه ها از خنده رو زمین پخش شدن...
یکی از بچه ها اومد بهم گفت اسم استاد حسنه!!!!
هیچی دیگه استادم منو حذف کرد.

فرستنده : My heart broken*Vahab

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم تو عروسی ازاین هزار تومنیایی که قلابیو مبارک بادداره ۳تا دونه گرفتم بعدش فرداش رفتم بقالی سر کوچمون یه پیرمرد خیلی پیری بود هزارتومنیا رو دادم بهش یه عالمه قاقالیلی خریدم ازش و نفهمید پولا قلابیه(فکر کنم اسم هشتادیا بددررفته ماهفتادیا حریف میطلبیما‏)‏

فرستنده : ñITrø

خسته و کوفته اومدم خونه داداشم رو در پذیرایی یادداشت گذاشته یه نوشته گذاشتم تو اتاقت برو بردار...
رفتم تو اتاق دیدم نوشته سرت کلاه گذاشتم یادداشت اصلی پشت همون برگه ایه که رو در بود...
رفتم یادداشت رو درو کندم پشتش نوشته یه یادداشت تو یخچاله زیر ظرف میوه ها...
منم حرصم گرفت بدون توجه به یادداشت یه نیمرو درست کردم و خوردم...بعد ناهار یادداشت زیر ظرف میوه رو خوندم دیدم نوشته ما رفتیم خونه خاله اما مامانم برات پیتزا که دوست داری درست کرده گذاشته تو فر...اما اگه نیمرو خوردی دیگه پرخوری نکن بذار اومدم باهم میخوریم...
خداوکیلی من سرم رو کجا بکوبم با این فک و فامیل؟

فرستنده : عرفان

رفيقم بهم اس داده صدا PC قطع شده برام درس ميكني،گفتم اره،رفتم ازش PC گرفتم اوردم خونه،روشنش كردم ي اهنگ گذاشتم ديدم ميخونه ولي صداش ني، صداشو زياد كردم درس شد
من =@ =) =| =/
دوستے دارم ذرنگ شك نكں

فرستنده : RaMiN :-S

چند وقته یه سوالی برام پیش اومده
چرا تو کارت ماشین بابام نوشته ظرفیت چهار نفر ولی 3 تا کمربند ایمنی تو صندلی عقب گذاشتن؟ ممنون میشم اگه یه دیوار بهم بدین.نمی خام سرمو بکوبم توش میخام باهاش ماشینو خورد کنم
تا حالا دقت کردین

فرستنده : pesare topol

 

امـــــروز امتحان ریاضــــی داشتیم (میان ترم)
نشـــستیم سر جلـــسه ،
منم هیچی نخونده بودم و اســـترس داشتم
برگه هــــا رو دادند و شروع به نوشــــتن کردم ...
چند دقیقه بعــــد بغل دســــتیم برگه حضور و غیاب امتحان رو داد بهـــــــم
دیـــــدم خودش اســـمش رو نوشــــته و یه شماره که اولــــش 911 بــود
منم اســــــم و شــــمارمو ایرانسلمو نوشـــــتم و دادم به دختر بغل دستیم
اونم هــــم نوشت و دوباره برگــــه رو برگردوند و گفت : اوســــکل ، شماره دانشجوییت رو بنویس نه شماره موبایلت رو :)))
مارو میگی :|
اون :؟
کارت دانشجویی :|
ایرانسل :|

فرستنده : Shey2nak

 

پســــرداییم تو سالـــنٍ دانشگاشون بـــوده, میبینــــه یه دختــــرٍ هی میــــره هی میـــاد مثٍ کســـی که با طرف کار داره! خلاصه هـــرجوری شده میــــره جلــــو پســــرداییمو میگیـــــره میگه: آقایٍ فلانــــی میشه چن لحظه بیاین؟؟
پســــرداییم: خانــــوم مـــن نامــــزد دارممم( آره گــــور داره جــونٍ خالـــش :) )
دختـــــرٍ: ایـــــــــش! چقد بــــی جنبه! برخـــوردٍ اجتمـــاعیت صفــــرٍ هااااا ؟؟؟ میخواستــــم بیای این کلیدٍ کارگاه گیــــر کرده تو قفلش بیای بازش کنــــی نـــــامـــــــزد!!!
پســــرداییمم کــم نیاورده گفته: اول بــاید از نامــــزدم اجازه بگیـــــرممم!
:)))

فرستنده : امیر21
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 112
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 83
  • بازدید ماه : 198
  • بازدید سال : 398
  • بازدید کلی : 3,710