روزگاري خواهد رسيد ....
همچنان که در آغوش ديگري خفته اي ،
به ياد من ستاره ها را خواهي شمرد تا آرام شوي
دلت هوايم را خواهد کرد
به ياد خواهي آورد باهم بودن هايمان را
به ياد خواهي آورد خنده هايم را
به ياد خواهي آورد اشک هايم را
به ياد خواهي آورد حرف هايم را
مطمئنم در آن لحظه در دلت مي گويي: دلتنگت شده ام
باران می بارد به حرمت کداممان نمیدانم؟؟؟
من همین قدر می دانم که باران صدای پای اجابت است.
خدا دارد ناز می خرد
نیاز کن
کاش میشد هیچکس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو میمانم ولی...رفتی وگفتی که اینجا جا نبود...سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسد کاش روز دیدنت فردا نبود
آرزوییست مرا دردل، که روان سوزد وجان کاهد... بخدا دردل وجانم نیست جزحسرت دیدارش... همه شب دردل این بستر جانم آن گمشده راجوید...
زین همه کوشش بیحاصل، عقل سرگشته به من گوید: ببرازیاد دمی اورا! آن کسی راکه تو میجویی، کی خیال توبسردارد؟! بس کن این ناله وزاری را،
بس کن، او یار دگر دارد . . .
بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه ” برای اینکه ” خفه نشم ” همین !!
کفش هم اگر تنگ باشد ، زخمی میکند
وای به روزی که دل تنگ باشد...
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﮐﺎﺷﯽ ﻫﺎﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﯽ . . . !
ﻏﺬﺍﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ . . .
ﺻﺒﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺷﺎﻡ ، ﻧﺎﻫﺎﺭﻭ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ !
ﻟﺒﺎﺳﺎﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ . . .
ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ !
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
ﺍﻭﻧﻮ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯿﺸﯽ . . . !
ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻻﯼ ﺗﻮ ﻓﮑﺮﺗﻮ ﻣﯿﺸﻤﺮﯼ . . .
ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﻟﺶ ﺧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﻩ !
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻩ . . .
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﭼﯿﻪ ؟!
ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ . . .
ﻭﺍﺳﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ . . . !
~~~~~~~ موجي از عشق را بر ساحل دلت ميفرستم تا بداني فراموش شدني نيستي
فراق يعني دوري و دوري يعني دلتنگي و دلتنگي يعني تو و تو يعني تموم دنيا
خاطرات چوبهای خیسی هستند ، که با آتش زندگی ،
نه میسوزندو نه خاکستر میشوند
سکوتـــــــــــــ …
و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من است
به تو …
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ …..
بازم شب شد….
بازم این بغض لعنتی…
بازم گوشیه سیاه و ساکت من!!
بازم ته سیگارهای خسته….
بیا و مرد باش…
دیگر نزار ته سیگارها تاوان لبهای تورو پس بدن…
دلتنگ شده ام... نمی دانم برای تو، یا برای دیروزهایی که باتوسرکردم...
دلتنگی
از مغازه خرید می کنی...
از بانک پول می گیری...
می روی خانه..کار..خانه..
و من، هر روز پشت سرت می آیم
شاید جایی ،
کیف پولت را جا بگذاری
یا دسته کلیدت بیفتد از جیبت
آن وقت من،
یواش برش می دارم و
از تو
دیدنت را مژدگانی می گیرم...
هر چيزي زيبايي هاي مخصوص به خودش را دارد ولي هر كسي نمي تواند انها را ببيند.(كنفوسيوس)