نگاهم کرد پنداشتم که دوستم دارد
نگاهم کرد در نگاهش هزاران شاخه عشق خواندم
نگاهم کرد دل به او بستم
نگاهم کرد....
ولی بعدها فهمیدم که فقط نگاهم کرد
دلم ميخواد زير بارون برم و خيس بشم تنها
وقتي ميرسم سر كوچه ببينم تومنتظر ي تا من بيام
گاهي دويدن براي رسيدن ب كسي،نفسي براي ماندن دركناراو باقي نمي گذارد ؛|
فاصله از آرزوهای من چه کرد!؟
کاش میشد در عاشقی هم توبه کرد.
جبر........
مفهوم عجیبی است، بگذار جور دیگر معنایش کنم.
قاب عکس با میخ قرداد بست؛ سال ها گذشت...
و در آن روز که خورشید داشت دعوای نسیم و پرده را گرم میکرد...
قاب عکس بی هیچ تکانی افتاد و من باورم شد نه تو سنگدل شده ای و نه عشق به پایان میرسد...
فقط سرنوشت یک قانون است.
هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قائل نیست دل نبند.
"خورخه لوئیس بورخس"
کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت
لینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرداد نیستند و هدیه ها عهد و پیمان معنی نمیدهند
و شکست هایت را خواهی پذیرفت، سرت بالا خواهی گرفت با چشم های باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه.
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست و آینده امکانی برای سقوط به میانه نزاع خود دارد
کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
بعد لاغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی.....
که محکم هستی.....
که خیلی می ارزی و می آموزی و می آموزی، با هر خداحافظی یاد میگیری
تا يادت ميكنم باران مي آيد
نمي دانستم لمس خيالت هم وضو مي خواهد...
آرامم ....
مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ ها خورده اند ، دیگر از داس ها نمی ترسم ....
گاهي خلوت دوست را به هم بريز تا بداند كه تنها نيست.
اين مرام ماست كه در وجود دوست خانه اي داشته باشيم حتي به مساحت يك "ياد"
پائيز كه ميشود, دلم شورميزند! نكند طعم انارهاي پائيزي, طعم خاطراتم را ازخاطرت ببرد... مرا به خاطره نه! به خاطر بسپار...
قربون خداي بزرگم برم كه اگه خطا كنم، نهايت قهرش بين دو اذانه..
دوباره صدام مي كنه..
"خدا عشق است"...
حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .
آن را هـــر جایــــے نگــذار!
ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .
بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد
جـای صـــندوق پـستـــ آنــــرا در سطل آشـــــغال مے اندازند !
و تــو خوبــ مـیـــــدانے دلے که اَلمثنے شد!
دیــگر دِلــــ نمـیشود!
ﺧــُﺪﺁ ﺭﺁ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺁﺷـﺘـﻪ ﺑـﺂﺷـﯿـﺪ
ﺣــَﺪﺍﻗـﻠـﺶ ﯾـﮑــﯽ ﺭﺁ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺁﺭﯾــﺪ
ﮐــِﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑــﻪ ﺍﻭ ﻣـﯽ ﺭﺳـﯿــﺪ!ا
پسری برای ادامه تحصیل به خارج از کشور سفر می کند. در آنجا با دختری خارجی هم اتاق می شود. مادر پسر نگران اوست،به آن کشور سفر می کند..
پسر می گوید:مادر شما اشتباه می کنید،ما دانشجو هستیم و فقط هم اتاقی همیم..
مادر:باشه پسرم ،من حرف تو را قبول دارم.. و بر میگردد..
بعد از چند روز دختر به پسر میگوید از وقتی که مادرت رفته قندان نقره ای من گم شده!! به نظر تو مادرت آن را برنداشته؟؟
پسر:مسله ای نیست الان بهش ایمیل میزنم..
با احترام.. مادر از زمانی که شما رفته اید قندان هم اتاقی من گم شده.. شما آن را برداشته اید؟؟!!
مادر:پسرم من تو را قبول دارم اما هم اتاقیت اگه تو تخت خودش کپه میذاشت تا الان قندان را پیدا کرده یود... :)))
یعنی لذت بردم.. می دونم لذت بردی..
بزن اون لایک قشنگرو به افتخار ذکاوت مادران ایرانی... :)